معرفي كتاب معرفي كتاب .

معرفي كتاب

ژوزه ساراماگوا

زندگينامه
زندگي اوايل و ميانه
ساراماگو در سال 1922درخانواده اي از دهقانان بي زمين در آزينهاگا ، پرتغال ، دهكده اي
كوچك در استان ريباتجو ، در حدود صد كيلومتري شمال شرقي ليسبون به دنيا آمد. [9]
پدر و مادرش خوزه دو سوزا و ماريا دي پياداد بودند. "Saramago"
، كلمه پرتغالي Raphanus raphanistrum (تربچه وحشي) ،
نام خانوادگي خانواده پدرش بود و به طور تصادفي با ثبت
تولد در نام او قرار گرفت. [9]


در سال 1924 ، خانواده ساراماگو به ليسبون ن
قل مكان كردند ، جايي كه پدرش
به عنوان پليس كار كرد. چند ماه پس از انتقال
خانواده به پايتخت ، برادرش فرانسيسكو ، كه
دو سال بزرگتر بود ، درگذشت. او تعطيلات را با پدربزرگ و مادربزرگش
در آزينهاگا گذراند. وقتي پدربزرگش سكته كرد و براي درمان به ليسبون
منتقل مي شد ، ساراماگو به ياد آورد ، "او به حياط خانه اش رفت ،
جايي كه چند درخت ، درخت انجير ، درختان زيتون وجود داشت. و او
يكي يكي در آغوش گرفت درختان و گريه كردن ، خداحافظي از آنها ،
زيرا او مي دانست كه ديگر برنخواهد گشت. براي ديدن اين ، براي
زندگي در اين ، اگر اين شما را تا آخر عمر نشان نمي دهد ، "
ساراماگو گفت ،" شما هيچ احساسي نداريد . "[11] اگرچه
ساراماگو دانش آموز خوبي بود ، والدينش توانايي نگهداري او را در مدرسه
راهنمايي نداشتند و در عوض وي را در سن 12 سالگي به مدرسه فني
منتقل كردند.

پس از فارغ التحصيلي ، دو سال به عنوان مكانيك اتومبيل كار كرد. در
اين زمان ساراماگو ذائقه مطالعه را پيدا كرده بود و در اوقات فراغت خو
د مشغول مراجعه به كتابخانه عمومي در ليسبون بود. وي در سال 1944
با ايلدا ريس ازدواج كرد. تنها دختر آنها ، ويولانته ، در سال 1947 به
دنيا آمد. [9] در اين زمان او در خدمات رفاه اجتماعي به عنوان كارمند دولت مشغول به كار بود. بعداً او در شركت انتشارات Estúdios Cor و به عنوان مترجم و سپس به عنوان روزنامه نگار كار كرد. وي دستيار سردبير روزنامه Diário de Notícias بود ، موقعيتي كه پس از انقلاب دموكراتيك در سال 1974 مجبور به ترك آن شد. [9] [12]

ساراماگو اولين رمان خود را با نام "سرزمين گناه" در سال 1947 منتشر كرد. اين اثر تنها اثر ادبي منتشر شده وي بود تا اينكه در سال 1966 كتاب شعر "شعرهاي احتمالي" منتشر شد. سپس به دنبال آن يك كتاب شعر ديگر ، "احتمالاً شادي" در سال 1970 ، سه مجموعه مقالات روزنامه ها به ترتيب در 1971 ، 1973 و 1974 و شعر بلند سال 1993 در 1975. مجموعه اي از نوشته هاي سياسي در سال 1976 با عنوان يادداشت ها منتشر شد. در اواخر دهه 1970 ساراماگو رمان كتاب راهنماي نقاشي و خوشنويسي ، مجموعه اي از داستان هاي كوتاه ، زندگي چيزها و دو نمايشنامه را منتشر كرد ، قبل از اينكه نوشتن او تقريباً به رمان اختصاص يابد. [12]
زندگي بعدي و تحسين بين المللي
ساراماگو تا شصت سالگي با انتشار رمان چهارم خود ، بناي يادبود انجام كنوونتو ، به محبوبيت و تحسين گسترده نرسيد. يك داستان باروك كه در جريان تفتيش عقايد در قرن هجدهم در ليسبون برگزار مي شود ، از عشق بين يك سرباز معلول و يك جوان باهوش و از روياي بدعت آور يك كشيش لشكر براي پرواز مي گويد. ترجمه اين رمان در سال 1988 به عنوان بالتاسار و بليموندا (به قلم جيوواني پونتيرو) ساراماگو را مورد توجه خوانندگان بين المللي قرار داد. [9] [13] اين رمان برنده جايزه PEN Club پرتغال شد.

به دنبال رمان هاي تحسين شده اي مانند سال مرگ ريكاردو ريس و تاريخ محاصره ليسبون ، منتقدان ادبي به دليل سبك پيچيده و در عين حال ظريف ، طيف گسترده اي از منابع و ذكاوت او مورد استقبال ساراماگو قرار گرفتند. [14]

براي رمان سابق ساراماگو جايزه داستان خارجي مستقل انگليس را دريافت كرد. داستان چند لايه "تاريخ محاصره ليسبون" به عدم اطمينان وقايع تاريخي مي پردازد و شامل داستان تصحيح كننده ايزوله ميانسال است كه عاشق رئيس خود مي شود. ساراماگو اذعان كرده است كه افراد زيادي در شخصيت اصلي رمان حضور دارند و رمان را به همسرش تقديم كرده است. [15]

پس از طلاق از ايلدا ريس در سال 1970 ، در سال 1986 با روزنامه نگار اسپانيايي پيلار دل ريو ديدار كرد. آنها در سال 1988 ازدواج كردند و تا زمان مرگ وي در ژوئن 2010 با هم ماندند. دل ريو مترجم رسمي كتابهاي ساراماگو به اسپانيايي است.
خريد كتاب با تخفيف
معرفي كتاب خوب براي خواندن

برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:
+ نوشته شده: ۲۴ ارديبهشت ۱۴۰۰ساعت: ۰۶:۳۵:۲۶ توسط:صدرا موضوع:

خلاصه كتاب جاي خالي سلوچ

 

در اين مقاله به معرفي كتاب جاي خالي سلوچ مي پردازيم

داستان كتاب در روستايي به نام زمينج و با رفتن سلوچ اغاز مي شود ، مردي كه شغلش گچ كاري و تنورسازي ومغني گري است ولي نمي تواند براي خود كاري پيدا كند و براي تهيه مايحتاج زندگي و سير كردن شكم اعضاي  خانواده به سختي افتاده و اين اواخر نيز از سالار عبدالله ( يكي از شخصيت هاي كتاب ) مقداري پول قرض مي كند.مردي كه در نهايت به علت خرد شدن غرور مردانه اش در يك  صبح روز زمستاني خانواده را رها كرده و ناپديد مي شود. بعد رفتن سلوچ مرگان مي ماند با چندين بچه بزرگ كوچك به نام هاي عباس، ابروا و هاجر به همراه قرض و بدهي هاي كه از زمان سلوچ  باقي مانده ، بدهكاراني كه به ظروف مسي خانه مرگان نيز رحم نمي كنند .

مرگان با رفتن سلوچ  در ميان آشنايان و همسايه ها غريب مي ماند و مورد هجوم نگاه و نيت هاي ناپاك آنها قرار مي گيرد .  زني كه براي تهيه خرج و مخارج زندگي سختي هاي بسياري مي كشد و از انجام هيچ كاري دريغ نمي كند و به كارهاي همانند گچ كاري و … كه بسيار طاقت فرسا هستند تن مي دهد . او براي مديريت كردن دخل و خرج زندگي مي خواهد فرزندان را به كار جمع آوري هيزم  و فروش آن مشغول كند ولي عباس پسر بزرگ خانواده ، كه با رفتن پدر حس رهايي از بند پيدا مي كند ، تن به كار نمي دهد و وقت خود را صرف قماربازي و خوش گذرداني و تن پروري مي كند. پسر كوچكتر يا همان ابروا  با اينكه قد و قواره ي كوچكي دارد ولي كاري تر از برادر بزرگترش است و در خرج و مخارج به مادر كمك مي كند و سختي زندگي را همراه مادر و خواهرش به دوش مي گيرد .

علي گناو همسايه مرگان كه مردي ميانسال است در اثر صحبتهاي زن قبلي اش ، مادرش را از خانه بيرون مي كند و مادرش در اثر زندگي در خرابه از دنيا مي رود ، او كه زنش را مقصر مرگ مادرش مي داند ، زنش را به شدت مورد ضرب و شتم قرار داده به طوري كه زنش عليل مي شود. علي گناو در فكر ازدواج مجدد است به همين دليل پيشنهاد ازدواج با هاجر كه دختري نوجوان است را به مرگان مي دهد ولي مرگان به شدت با اين درخواست علي گناو مخالفت مي كند ولي علي گناو با صحبت هايي همچون اينكه خانواده مرگان احتياج به يه بزرگتر دارد تا از انها مراقبت كند و قول يافتن كار براي  عباس و ابروان ، رضايت مرگان را جلب مي كند . سرانجام علي گناو ، هاجر را به عقد خود در مي آورد و هاجر به جاي ازدواج با پسر دليري كه از اعماق وجود دوستش داشت، مجبور مي شود زن دوم علي گناو ميانسال شود.بعد ازدواج ، علي گناو ابروان را در حمام عمومي خود مشغول مي كند و عباس را شتربان شترهاي پسر عموي خود مي كند .

در ادامه داستان مسئله انقلاب سفيد و تقسيم اراضي پيش مي آيد كه بزرگان روستا و كدخدا قصد خريد و يكپارچه سازي زميني به نام خدا زمين را در سر مي پرورانند ، تا بتوانند از دولت وامي گرفته و در كل خدا زمين پسته پرورش دهند .اين زمين در گذشته به چندين قسمت تقسيم شده و در اختيار رعيت آن روستا قرار گرفته بود ولي كدخدا و بزرگان روستا سهم هريك از اهالي را از آنها خريداري ميكنند ولي مرگان با فروش زمين خود مخالفت كرده و تن به فروش زمين خويش نمي دهد ولي كدخدا و بزرگان روستا از طريق پسران و داماد مرگان زمين را از چنگ مرگان خارج مي كنند . آنها دو دانگ زمين را از عباس مي خرند و دو دانگ ديگرش را از ابروان با دادن وعده هاي همچون استخدام او به عنوان راننده تراكتوري كه قرار است زمين هاي پسته را شخم بزند ، خريداري مي كنند . يك دانگ ديگر كه سهم هاجر است را نيز از طريق شوهر هاجر خريداري مي كنند . تنها يك دانگ از زمين براي مرگان باقي مانده كه آن يك دانگ هم به زور پسرش تحت مالكيت بزرگان روستا قرا مي گيرد

در نهايت در خدا زمين نهال پسته كاشته مي شود و ابروان نيز راننده تراكتور مي شود ولي بعد از مدتي ،يكي از شركا به نام ميرزا حسن وامي كه از دولت گرفته شده بود را اختلاس كرده و ناپديد مي شود . در اثر اين اختلاس ، ابروا نيز كه راننده تراكتور باغ پسته بود بيكار مي شود .

عباس كه به شغل شترباني مشغول است در يك روز  مورد حمله ي شتري قرار ميگيرد و براي فرار از مهلكه خود را به درون چاهي مي اندازد . چاهي كه در آن دو مار افعي نيز بودند و در اثر ترس از اين دو مار و شتري كه به او حمله كرده بود تمام موهايش سفيد مي شود ، به گونه اي كه بعد اين اتفاق ديگر نتوانست كار شترباني را ادامه بدهد و خانه نشين شد.

سرانجام داستان بدين صورت است كه برادر مرگان كه نامش مولا امان است ، به مرگان مي گويد كه سلوچ را در شاهرود ديده است . مرگان حرف برادرش را باور ميكند . و نزد عباس رفته و به او مي گويد كه به همراه ابروا ، تصميم به مهاجرت از روستا گرفته اند . عباس از مادر دو خواسته دارد، اول اينكه هراز چندگاهي برايش پول بفرستد و دوم اينكه ، در صورت ديدن سلوچ ،از او كاغذي بگيرد كه سلوچ در آن كاغذ ، خانه روستا را به نام عباس زده باشد .

مرگان از همه چيز خود ، حتي عباس و هاجر مي گذرد و با پسر دومش ابروا راهي مي شوند كه در راه سلوچ را مي بينند

خريد كتاب با تخفيف


برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:
+ نوشته شده: ۵ ارديبهشت ۱۴۰۰ساعت: ۰۲:۲۴:۱۹ توسط:صدرا موضوع: